سپیده میرشانی مدیرعامل موسسه آموزش مجازی رایان تدبیر ایتوک

سپیده میرشانی مدیرعامل موسسه آموزش مجازی رایان تدبیر ایتوک
تیر 13, 1399
1275 بازدید

سپیده میرشانی مدیرعامل موسسه آموزش مجازی رایان تدبیر ایتوک بخش خدمات آموزشی   فعالیت ها و سمت ها مدیر سایت دانشگاه شهید رجایی 84- 1380 مدیرعامل و سهامدار شرکت ردسا- 1389   کارآفرین تامین محتوای الکترونیکی سال 1360در تهران به دنیا آمدم. فرزند اول در یک خانواده شش نفره هستم. دوران کودکی ام بسیار با […]

سپیده میرشانی

مدیرعامل موسسه آموزش مجازی رایان تدبیر ایتوک

بخش خدمات آموزشی

 

فعالیت ها و سمت ها

مدیر سایت دانشگاه شهید رجایی 84- 1380

مدیرعامل و سهامدار شرکت ردسا- 1389

 

کارآفرین تامین محتوای الکترونیکی

سال 1360در تهران به دنیا آمدم. فرزند اول در یک خانواده شش نفره هستم. دوران کودکی ام بسیار با خوشی گذشت. چون فرزند اول بودم و به شدت به مادرم علاقه داشتم یک حس مسئولیت پذیری با من بود و بیشتر وقتم به مراقب از خواهر و برادرانم گذشت. وقتی هشت سالم بود تصمیم گرفتم دست فروشی کنم البته ما نیاز اقتصادی در خانواده نداشتیم. در هشت سالگی فیلمی دیدم که پسر نوجوان دست فروشی، خرج زندگی خانواده را تامین می کرد و تاثیر زیادی در من داشت. اصلا فکر نمی کردم پول درآوردن کار سختی باشد، در ذهنم تجسم کرده بودم که کم کم پول جمع می کنم و دکه و بعد مغازه ای می خرم. ما در منطقه هفت حوض که محله شلوغ و تجاری بود، زندگی می کردیم. با برادرم پول توجیبی هایمان را جمع کردیم رفتیم کلی شکلات و خوراکی خریدیم و جعبه انگوری را که از قبل در حیاط قایم کرده بودیم برداشتیم و بساط پهن کردیم. مادرم حین بازی به ما سر می زد تا از حالمان و وضعیتمان باخبر باشد، آن روز هم طبق عادت آمد و با صحنه دست فروشی من مواجه شد. همان روز اول کاسبی ام خراب شد. به نظر خیلی طبیعی می آمد که کار کنم اما خانواده ام بسیار متعجب شدند و مدت ها این سوال ذهنی را داشتند که چه کمبودی را احساس کردم. زیاد نگران درس و نمره خوب نبودم. همیشه تا جایی که دلم می خواست می خواندم.

بعد از دیپلم کامپیوتر برای کارآموزی سه ماه دنبال جایی بودم که بتوانم کار را خوب یاد بگیرم. پاییز سال 1380 وارد سایت دانشگاه شهید رجایی شدم و توانستم در همان دانشگاه دوره کارآموزی را که به پایان رسیده بود، بگذرانم. مانند یک کارمند 7 صبح می رفتم و تا هر وقت کار بود می ماندم. چون شبکه نبود، ما مدام در حال نصب ویندوز و پرینت گرفتن بودیم. نصب ویندوز بسیار سخت بود و جزو افتخارات ما محسوب می شد. کارم بسیار خوب بود به طوری که از همان ماه اول حقوق دریافت کردم و خواستند اگر ادامه تحصیل نمی دهم به عنوان کارمند در دانشگاه مشغول شوم. قرارداد بسته شد و بعد چهار ماه من مدیر سایت دانشگاه شدم. سه سال تجربه بسیار عالی در دانشگاه داشتم. بعد از سه سال برای ادامه تحصیل اقدام کردم که با مخالفت مدیرانم روبرو شدم. چون نمی توانستم هم کارمند دانشگاه باشم و هم دانشجو. به ناچار کار را رها کردم. شرایط بسیار عالی در دانشگاه داشتم اما دیگر به نیروی خدماتی تبدیل شده بودم و اینکه درحال درجا زدن بودم و این خواسته من نبود.

وقتی کار دانشگاه را رها کردم مادرم جمله ای گفت که همیشه آویزه گوشم است و آن اینکه ثابت کن که این کار را رها کردی قرار است جایی بهتر را انتخاب کنی و از اینجا رانده و از آنجا مانده نشوی. به همه جوانب فکر کن تا افسوس گذشته را نخوری.

یک سال از این شاخه به آن شاخه پریدم و در 25 سالگی فهمیدم اهل ادامه تحصیل تا مقطع دکتری نیستم ولی باید لیسانس داشته باشم، و دوم اینکه باید دنبال یک کار تخصصی ریشه دار باشم تا در آن متخصص شوم. در رشته کارشناسی کامپیوتر قبول شدم و بلافاصله در فکر شروع کاری بودم. از کودکی نقاشی و خطاطی می کردم، تصمیم گرفتم ذهن گرافیکی خود را تقویت کنم. در همان برهه به پیشنهاد یکی از دوستان با شرکتی آشنا شدم که پیمانکار آموزش مجازی در وزارت امور خارجه بود. این شروع من در دنیای آموزش مجازی و آنلاین بود. آموزش های آنلاین نقطه تلاقی گرافیک، کامپیوتر و آموزش هست که به همه اینها علاقه داشتم. کار به خوبی پیش می رفت تا اینکه دولت عوض شد و برنامه های ما هم با تغییر مدیران و وزیران تغییر کرد. در حین کار در امور خارجه با شرکتی به صورت پروژه ای کار می کردم که در زمینه آموزش های مجازی فعالیت داشت. آموزش های مجازی فرایند بسیار طویلی است که در مدت 4 سال تمامی این مراحل را کار کردم.

سال 89 با مدیر شرکت پیمانکاری چند پروژه را غیر از کار شرکت به صورت مشترک انجام دادیم. ابتدا در مجموعه آریانا یک میز و یک خط تلفن داشتیم. تصمیم گرفتیم با تلفن به تمام شماره های لیست اکسل که مجموعه آریانا در اختیارمان گذاشته بود زنگ بزنم و بازاریابی تولید محتوا را انجام دهم. بعد یک اتاق در دفتر یکی از آشنایان اجاره کردیم و ادامه دادیم. هرچه جلوتر رفتیم کارمند بودن در شرکت برایمان سخت شد و از شرکت جدا شدیم و تمرکزمان را بر پروژه ها گذاشتیم. نقطه ضعف بزرگ ما نداشتن سابقه مدیریت بود. ما شرکت ردسا را آذر 89 ثبت کردیم. کم کم حجم پروژه ها زیاد شد و چند تن از همکلاسی هایم را به کار گرفتیم. سال 90 قرارداد خوبی بستیم و توانستیم دفتر خوب و لوازم اداری بگیریم. کم کم پیشرفت کردیم و تجربه کسب کردیم. مشکلات زیادی را به جان خریدیم تا بتوانیم خود را اثبات کنیم.

در بهترین شرایط کاری بودیم که شریکم برای مهاجرت اقدام کرده بود. مدیر عاملی را به من واگذار کرد و دچار چالش های زیادی شدیم. تیرماه 95 بدترین شرایط روحی را داشتم و تقریبا به بن بست رسیده بودیم. سهامم را گرفتم و شرکت ایتوک را تاسیس کردم. بزرگترین شکست من در همین دوران بود. در بهترین شرایط بازار و کار با شریکم مشکلات زیادی داشتیم.

بلافاصله بعد از تاسیس شرکت یکی از مشتریان قدیمی با من تماس گرفت و خواست با شرکت ما کار کند. البته خود را در شرکت ردسا ثابت کرده بودم. در یک حوزه کاری تمرکز کردم و شناخته شده بودم. برخلاف تصورات و ترسهایم مشتریان مرا می شناختند. بازاری که می خواستم گرفتم. هیچ وقت از کارهای ناعادلانه و نا سالم استفاده نکردم. شرکتی که پنجاه درصد آن سهم من بود الان رقیب من در بازار است. در برنامه های زندگی ام تصمیم داشتم از 35 سالگی به بعد از زندگی لذت ببرم و کوهنوردی را شروع کردم. همیشه آینده نشان می دهد که راهی که رفته اید درست بوده یا نه. همیشه پرکار، سختکوش و امیدوار بودم.

سال 92 با انجمن آشنا شدم. سالها بود حرف مشترکی با دوستان و همسالانم نداشتم. دنبال افرادی بودم که بتوانم با آنها ارتباط برقرار کنم و انجمن زنان کارآفرین را پیدا کردم. دغدغه های من دغدغه های بانوان کارآفرین بود. از لحظه ورود به انجمن حس کارآفرینی در من شکل گرفت.

در بازاری که کار کردم هیچ وقت با نگاه جنسیتی دیده نشدم و بسیار منصفانه با من رفتار شد. بخاطر جنسیت موانعی سر راهم ظاهر نشده است. با افرادی که کار می کردم نقش زن را در جامعه پذیرفته بودند. بزرگترین چالش زنان کارآفرین حفظ تعادل در زندگی کاری و شخصی است. تفکیک زندگی اجتماعی و شخصی با زندگی اقتصادی و کاری بسیار سخت است. تیم خوب و همکاران خوب نعمت بزرگی در کار است. یکی از چالش های ما تیم سازی است. پرداخت مزایای همکارانم، وصول مطالبات، اخلاق حرفه ای و مدیریت اصولی از دغدغه های بوده است که تا به امروز سعی داشتم به بهترین نحو انجام دهم.

باور به خود مهم ترین اصل کارآفرینی است. اگر خود را باور داشته باشی مسیر برایت شکل می گیرد. همیشه بدترین حالت ممکن را تجسم کنید و خود را آماده کنید تا با آن روبرو شوید. هر چقدر هم توانمند باشی و پتانسیل های قوی داشته باشی تا باور نداشته باشی کاری درست پیش نمی رود و یک جایی استپ می کنی. رشد و پیشرفت فقط به تکنیک و توانمندی نیست. در این سالها هیچ حمایت دولتی از ما نشد. در کارآفرینی هیچ انتظاری از دولت نباید داشته باشیم. اگر برگردم به عقب حتما همین مسیر را انتخاب می کنم.

موفقیت از نظر من نسبی است. من هنوز در شروع راه هستم. تمرکز و پشتکار مهمترین عوامل موفقیت است که هیچ مانع یا قانونی، یا هیچ رابطه ای نمی تواند با این ویژگی ها رقابت کند. برکت کار یک کارآفرین در صداقت است. نگاه کارآفرین نگاه به منافع خود نیست؛ وقتی سفره ای را می گسترانید تا افرادی از آن بهره مند شوند و منافع خیلی ها را در نظر می گیرید، برکت حاصل می شود که امری بسیار مقدس است.

برچسب‌ها:,