
فرزانه خرقانی مدیرمسئول روزنامه جهان اقتصاد بخش مطبوعات تابلوی افتخارات لوح تقدیر از انجمن ملی زنان کارآفرین و انجمن زنان مدیر کارآفرین لوح تقدیر از نمایشگاه مطبوعات لوح تقدیر از شورای اسلامی شهر تهران لوح تقدیر از شهردار تهران لوح تبریک از شرکت مخابرات ایران لوح تقدیر از قوه قضائیه لوح تقدیر از سازمان حفاظت […]
فرزانه خرقانی
مدیرمسئول روزنامه جهان اقتصاد
بخش مطبوعات
تابلوی افتخارات
لوح تقدیر از انجمن ملی زنان کارآفرین و انجمن زنان مدیر کارآفرین
لوح تقدیر از نمایشگاه مطبوعات
لوح تقدیر از شورای اسلامی شهر تهران
لوح تقدیر از شهردار تهران
لوح تبریک از شرکت مخابرات ایران
لوح تقدیر از قوه قضائیه
لوح تقدیر از سازمان حفاظت محیط زیست
بانوی مطبوعات
در سوم شهریور سال 1345 در محله سلسبیل تهران و در یک خانواده نسبتا مذهبی و پر جمعیت متولد شدم. پدرم فردی بازاری، متعصب، بسیار مقتدر و پدر سالار در خانواده بود. من فرزند آخر و محبوب خانواده بودم و به همین خاطر بهای زیادی به من داده می شد؛ ولی دیسیپلین حاکم بر خانه بر من هم حاکم بود که تاثیر زیادی در ادامه تحصیلات من داشت. بافت سنتی خانواده در مسیر زندگی ام تاثیرات زیادی داشت. در کودکی عاشقانه حیاط خانه و حوض کوچکی که در میان آن بود را آراسته می کردم. تمیز کردن هر روزه حوض و گلدان های خانه پدری برایم لذت فراوانی داشت.
وقتی یک خانواده تحت سلطه پدر و نظم مادر قرار می گیرد به طور اصولی و سیستماتیک یک روند منضبطی را طی می کند. این موضوع باعث شد تا فکر آشفته ای نداشتیم. از صبح که بیدار می شدیم تمامی کارهایی که باید انجام می دادیم مشخص شده بود. ساعت هفت و نیم، صبحانه می خوردیم و برای ساعت ده یک استکان چای. ساعت دوازده و نیم حتما ناهار می خوردیم و عصرها در حیاط یک عصرانه دلچسب و بعد هم شام. در کودکی به علت تعصبات مذهبی خانواده ام تماشای تلویزیون گناه محسوب می شد؛ اما بعدها تایم کوتاهی تماشای تلویزیون آزاد شد. ساعت ده و نیم شب هم وقت خواب ما بود. از همان کودکی، نظم و برنامه ریزی را یاد گرفتم. هنگامی که انقلاب اسلامی شکل گرفت من 12 ساله بودم و خوف و رجای شدیدی در تهران حاکم بود. اما باتوجه به اینکه پدری مذهبی داشتم سیاست در خانواده ممنوع بود. مادر من از سال 1342مقلد امام خمینی بودند. یادم می آید رساله مادرم یک جلد ساده آبی رنگ داشت.
خواهر بزرگ من الگوی بسیار مناسبی برایم بود. ایشان در دانشگاه علامه طباطبایی ( که به تازگی تاسیس شده بود) در رشته اقتصاد تحصیل می کردند و خواهر دومم معلم ناشنوایان بود. برادرهایم در حوزه فعالیت پدر مشغول بودند. رشته دبیرستانی من تجربی بود و به علت علاقه، رشته پزشکی را برای دانشگاه انتخاب کردم. وقتی در رشته پزشکی دانشگاه بندر عباس قبول شدم به علت دوری و تعصبات خانواده و بافت سنتی، اجازه تحصیل در این رشته داده نشد و من هم سال بعد در رشته الهیات دانشگاه تهران شروع به تحصیل کردم. به طبع سنت خانواده فوق العاده مذهبی بودم.
در همان اوان تحصیلات در سن 19 سالگی ازدواج کردم. همسرم بر خلاف خانواده ام کاملا سیاسی بودند. ایشان به عنوان دست راست آقای میرحسین موسوی در نخست وزیری بودند. همزمان با تحصیلات دانشگاهی مشغول تدریس رشته های عربی، الهیات و دینی در دبیرستان شدم که اولین جرقه کسب کار برایم محسوب شد. در سال پنجمی که تدریس می کردم پیش دانشگاهی وارد مقطع تحصیلی دبیرستان شد و من در رشته عربی موفق به کسب رتبه اول در منطقه پنج تهران شدم. ناگفته نماند از نظر سن و سال از شاگردانم هم کوچک تر بودم .
از سال 63 تا سال 73 به مدت ده سال دبیر بودم. در سالهای 69 و 70 برای بهتر شدن اوضاع زندگی مان تصمیم گرفتیم کار دیگری شروع کنیم تا چرخ زندگی مان بهتر بچرخد تا اینکه سال 69 مجوز روزنامه را گرفتیم و در سال هفتاد «روزنامه جهان اقتصاد» را تاسیس کردیم. همسرم از زمانی که شهید بهشتی در حزب جمهوری بودند برای همان حزب روزنامه ای چاپ می کردند. علاقه همسرم به مطبوعات و روزنامه نگاری بود و در برابر علاقه من به کارخانه و خط تولید عقلانی تر و کم هزینه تر بود. پس ما روزنامه را تاسیس کردیم. یکی از دلایل کارآفرینی ما جذب و بکارگیری دوستان و آشنایان بیکار بود. دلیل اصلی خالی بودن جای مبحث اقتصاد در جامعه بود.
در ابتدای کار، ما تریبون بورس بودیم و هر صبح روزنامه ای به صورت تک ورقی برای بورس ارسال می کردیم. روزهای شلوغ و سختی را داشتیم. تربیت فرزندان، خانه داری، تدریس و تاسیس روزنامه و مشکلات آن را توامان داشتیم. شروع کار با جهاد سازندگی دولت آقای رفسنجانی مواجه شده بود که فشارهای زیادی به ما اعمال میشد. در همان اوضاع تحصیلات خودم را ادامه دادم. تنها روزنامه اقتصادی کشور بودیم و توجه زیادی به ما نمی شد. ولی من و همسرم تمامی سختی ها را با توجه به انگیزه هایی که گفتم با همراهی و همیاری هم پشت سر گذاشتیم. اولین وآخرین کارآفرینی ما تاسیس روزنامه اقتصادی در بخش خصوصی بود.
هدف یک کارآفرین ایجاد یک کسب وکار و تولید مناسب برای پیشرفت مملکت است. در واقع کارآفرین کمکی اساسی برای دولت است. اگر دولت به ما کمکی کند در واقع به خودش کمک کرده چرا که از فکر ما استفاده می کند. کار آفرینی یعنی ایجاد کار نو از دل کاری دیگر و وجه تمایز کسب و کار با کارآفرینی همین موضوع است. تاسیس روزنامه جهان اقتصاد یک کارآفرینی بود چون در آن زمان اولین و تنها روزنامه شخصی بودیم. ولی بعد از سالها روزنامه فقط برای ما کسب و کار شد. اما اخیرا با راه اندازی فضای مجازی و فیلمبرداری از خبرهای روز و اطلاع رسانی از شبکه های اجتماعی و ایجاد تغییرات جدید کارآفرینی جدیدی را شروع کردیم. چون چند نیروی دیگر را به کار گرفتیم تا طور دیگری اخبار را به اطلاع مردم برسانیم.
یک کارآفرین هیچ گاه فکر نمی کند که ثروتمند است. یک کار آفرین تصوری از زندگی لاکچری و ثروتمندی ندارد چنانکه شاید داشته باشد کارآفرین به دنبال نان آوردن بر سفره دیگران و در پی امید به دیگران است. یک کارآفرین دیدگاهش زندگی آنی نیست و فقط به آینده می اندیشد و از قابلیت های موجود به نحواحسنت استفاده می کند. من هیچ وقت دیدگاه یک ثروت اندوز را نمی پسندم و با دیدگاه من بسیار متفاوت است.
کارآفرین هیچگاه از تلاش باز نمی ایستد؛ مگر محورها و اهرم های بسیار قوی مانند اقتصاد روز جامعه فعلی آنها را متوقف کند. من هیچ وقت از زندگی گذشته ام پشیمان نیستم و افسوس روزهای گذشته را نمی خورم. چون در آن موقع من تصمیم گرفته بودم آن کار را انجام دهم. لذت من زمانی است که بسیار فعال هستم و کار می کنم. همیشه در پی راه جدیدی برای اشتغال هستم. از نظر من شروع کارآفرینی در بخش خصوصی با وام و تسهیلات دولتی کار اشتباهی است. چون بازگشت مالی نداریم. البته علت اصلی این است که همیشه در زمان تنگنا ایجاد فرصت و ایده می شود. وقتی دستمان بسته باشد راهی برای ادامه دادن و نجاتمان پیدا می کنیم. من همیشه می گویم اگر می خواهید کاری شروع کنید اصلا اتکا به دولت نکنید چون تکیه گاه خوبی نیست. روزی پول دارد و روزی ندارد.
پسرم مدیریت بازرگانی مجموعه خودمان را بر عهده دارد. 8 سال در انگلستان تحصیل کرده است. دخترم در رشته نقاشی تحصیل کرده و الان مشغول تدریس نقاشی در دبیرستان و دانشگاه است. کمی سخت است که 27 سال تجربه را در یک پیام کوتاه بازگو کنم، ولی انگیزه بسیار مهم است. به جوانان توصیه می کنم سنگ باشند نه گل، مقاوم و مستحکم بوده و به دنبال رشته مورد علاقه باشند نه رشته پولساز. چون علاقه برایشان پول می سازد. به دنبال چیزی باشند که جامعه به آن نیاز داشته باشد. ایده نو داشته باشند تا موفق باشند. مانند فصل ها باشند که کم کم جایشان را به هم می دهند بهار به تابستان، تابستان به پاییز و … صبور باشند و از مشاورهای خوبی استفاده کنند.
نظرات