دکتر علی اصغر جهانگیری بنیانگذار بنیاد جهانگیری تحقیق و آموزش خلاقیت و کارآفرینی تابلوی افتخارات: – لوح سردار سازندگی از کندلوس – واحد نمونه از جهاد کشاورزی ساری – کارآفرین برتر از صنایع نهران – لوح تولید نمونه برای فرآورده برتر – لوح تشویق از میراث فرهنگی – لوح سپاس خدمات عمرانی از ساری – […]
دکتر علی اصغر جهانگیری
بنیانگذار بنیاد جهانگیری
تحقیق و آموزش خلاقیت و کارآفرینی
تابلوی افتخارات:
– لوح سردار سازندگی از کندلوس
– واحد نمونه از جهاد کشاورزی ساری
– کارآفرین برتر از صنایع نهران
– لوح تولید نمونه برای فرآورده برتر
– لوح تشویق از میراث فرهنگی
– لوح سپاس خدمات عمرانی از ساری
– نشان کمان و کماندار برای خدمات فرهنگی از گیلان و…
فعالیت ها و سمت ها:
– تدریس کارآفریتی و خوداشتغالی در دانشگاه ها
– تالیف و چاپ ده ها عنوان کتاب
– اختراع و ابتکار 7نمونه ثبت شده
– تاسیس و یا گسترش واحدهای متعدد
– همکاری مستمر علمی با نشریات معتبر
– عضویت در مجامع علمی داخلی و خارجی
– شرکت در سمینارها و کنفرانس های داخلی و خارجی
– همکاری با برنامه های صداوسیما
در سال 1324 در شهر کجور کندلوس از توابع شهر چالوس به دنیا آمدم. پدرم حاج حسین جهانگیری با سختی و قناعت تربیت یافت و به جایی رسید که از موقعیت اجتماعی و اقتصادی
مناسبی در منطقه دست پیدا کرد و از کمک مالی، درمانی، ایجاد کار، ساختن مساجد، مدرسه و خدمات دیگر برای مردم دریغ نمی ورزید. مادرم هم از اصالت و فرهنگی غنی برخوردار
بود و با ازدواج با پدرم موجب تحولی در زندگی وی شد. من به عنوان دومین فرزند در چنین خانواده ای چشم به دنیا گشودم و در میان خاله ها و عمه
ها دست به دست می شدم. کودک بسیار بازیگوش و پرجنب و جوشی بودم. دیگر حال و هوای دهکده پاسخگوی تربیت و تحصیل نبود. لذا پدرم تصمیم به انتقال خانواده خود به
تهران را گرفت. زندگی در تهران برای یکی دو سال اول به همراه خانواده باجناقها سپری شد تا آنکه پدرم در خیابان خورشید کوچه آسیاب والی خانه ای به قیمت 27هزار تومان خریداری کرد و اقامت رسمی ما در تهران فراهم شد. از همان کودکی بدون آنکه بدانم دست به کارآفرینی زده ام خلاقیت های خاصی را در بازی و حتی مردم آزاری به کار می بردم. از همان دوران متوجه شدم که دوست دارم متفاوت باشم. تحصیلاتم را در دبستان طوسی آغاز و دوران دبیرستان را در دبیرستان هدف سپری کردم. در رویای ادامه تحصیل در رشته پزشکی بودم که خبر قبولی ام در رشته شیمی مدرسه عالی پارس بهم رسید. اوایل علاقه ای به این رشته نداشتم ؛ اما به مرور جاذبه های این رشته روح مرا در خود گرفت. بعد از تحصیل با درجه ستوان دومی دوران سربازی خود را سپری کردم. سپس با همسری از خانواده نسبتا مرفه و سرشناس ازدواج نمودم. در سال 1350 شرایط مهاجرت به آمریکا برایم فراهم شد و به آن کشور رفتم و مشغول به کار شدم و به تدریج شرایط به گونه ای فراهم شد که همسرم نیز به آمریکا آمد. اما دیری نپایید که فضای بی روح آنجا دور از مواهبی است که از دوران کودکی داشته ام. لذا به ایران بازگشتیم. به محض بازگشت در شرکت آلومینیوم دورال به عنوان مدیر پروژه مشغول به کار شدم. در این شرکت با حقوق 1600تومان مسئول نصب دستگاه ها و ماشین آلات و راه اندازی این طرح بودم. بعد از آن در آزمایشگاه سیمان حفاری چاه نفت در کارخانجات سیمان تهران مشغول به کار شدم. همزمان در مقطع فوق لیسانس رشته پلیمر در دانشکده پلی تکنیک ادامه تحصیل دادم.
دو سال بعد از طریق کنکوری با هزینه سازمان ملل به وین اتریش اعزام شدم تا در رشته پلاستیک و الیاف مصنوعی دوره آموزشی را پشت سر بگذارم. پس از پایان تحصیل به عنوان
کارشناس در سازمان ملل و در بخش کشورهای در حال توسعه مشغول به کار شدم. پس از بازگشت به ایران و کسب تجربیات فراوان با شرکت های پایه گذار، صنایع بسته بندی
تولید دارو، تولید سولفات سدیم ایران و شرکت تیدی جهت توسعه فعالیت شان همکاری نمودم. این تجارب موجب شد تا به ترتیب شرکت هگزان، مجتمع کشاورزی کندلوس، موزه
و موسسه فرهنگی جهانگیری، موسسه خیریه کندلوس و شرکت سیبن را راه اندازی کنم؛ اما نه مشابه محصولات شرکت های دیگر. به طور مثال در کارخانه شوینده هگزان برای اولین بار
دست به ساخت مایع لباسشویی در ایران زدم یا صابون را مانند خمیردندان در تیوب کردم تا برای استفاده در مسافرت مناسب باشد. به عبارتی دیگر تمام زندگی من مملو از ابتکار و ابداع
بوده است. به عنوان مثال پوست گردو را پختم و با آن رنگ ساختم و در و پنجره موزه کندلوس را رنگ کردم. این ابتکار باعث شد که بدرخشد و هرگز بید و موریانه هم نزند.
داستان اولین کارآفرینی من هم به این صورت بود که تعدادی از دانشجویانم را به موزه کندلوس بردم و بهشان گفتم در این موزه اشیایی است که هزاران سال در خانواده های ما
کاربرد داشته اما الان دیگر سر از موزه در آورده اند. اگر شما بتوانید یکی از این ها را دوباره به جامعه ما برگردانید نمره قبولی تان را گرفته اید. یکی از دانشجویان یک قیچی زیبا برای
دوران صفویه را انتخاب و از روی آن 311هزار نمونه ساخت تا عنوان یک قیچی آرایشی زیبا در دسترس خانواده ها قرار گیرد. یکی دیگر از دانشجویانم گفت چرا هولاکوخان مغول سکه
داشته اما حافظ که هم عصر او بوده سکه ندارد؟ پس سکه طلای حافظ را زدیم تا بعد از این این سکه عشق را به هم یادگاری بدهیم.
در اقدامی دیگر با توجه به بحران بی آبی و خطر نابودی فضای سبز، به ذهنم رسید که گیاهان موجود را با گیاهان و درختانی که میلیونها سال در کوه ها بدون آب به حیات شان ادامه دادند
جایگزین کنم. من همه بچه های ایران در سراسر کشور را تشویق به شناسایی و ارائه این گونه گیاهان کردم. برای اینکه به آنها انگیزه بدهم خودم هم آنها را از ایشان خریداری کردم. این
طرح در 27استان کشور در حال اجراست.«سیم کارت ایرانیان سوخته است!» ایرانیان که کارآفرین ترین قوم جهان بودند در ابتدای قرن بیستم به دلیل درآمد سرشار نفتی
نیازها و خواسته هایشان را پول حل کرد نه اندیشه و تبدیل به مصرف کننده شدند. چون که دیگر به خردمان نیاز نداشتیم سیم کارت مان زنگ زد و خاموش شد! این در حالیست که قوم
ما بزرگترین کارآفرین بودیم و فرش، قنات، باطری و بسیاری چیزهای دیگر را اختراع کرده بودیم. اولین کاری که ما باید کنیم روشن کردن سیم کارتهایمان است. چون هوش مصنوعی
و اینترنت تا 15سال دیگر 70درصد مشاغل جهان را از بین خواهد برد ما باید به منابع سرزمین مان توجه کنیم. ما یک در صد جمعیت جهان هستیم اما یازده درصد منابع جهان را
در اختیار داریم. زمان آن رسیده منابع کشورمان را به جوانان معرفی کنیم. اینها وظایف کارآفرینی است.
نظرات