حاج محمدکریم فضلی بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ

حاج محمدکریم فضلی بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ
تیر 2, 1399
897 بازدید

حاج محمدکریم فضلی بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ بخش: صنعت بهداشت-غذا-دارو-فرهنگ تابلوی افتخارات: – لوح برترین کارآفرین و کارفرمای نمونه کشور 1384 – تندیس طلایی چهارمین جشنواره بین المللی اقتصاد سبز1386 – دریافت گواهینامه رعایت حقوق مصرف کنندگان 1383 و 1386 – انتخاب به عنوان کارآفرین نمونه از طرف وزارت صنایع – دریافت نشان طلایی تحقیق […]

حاج محمدکریم فضلی
بنیانگذار گروه صنعتی گلرنگ
بخش: صنعت بهداشت-غذا-دارو-فرهنگ
تابلوی افتخارات:
– لوح برترین کارآفرین و کارفرمای نمونه کشور 1384
– تندیس طلایی چهارمین جشنواره بین المللی اقتصاد سبز1386
– دریافت گواهینامه رعایت حقوق مصرف کنندگان 1383 و 1386
– انتخاب به عنوان کارآفرین نمونه از طرف وزارت صنایع
– دریافت نشان طلایی تحقیق و توسعه از سوی وزیر صنایع و معادن
– لوح تقدیر صادر کننده نمونه کشور
– تجلیل در سومین جشنواره قهرمانان صنعت 1386
– یکی از 411برند برتر ایران در دهمین جشنواره ملی قهرمانان صنعت ایران1392
فعالیت ها و سمت ها:
– موسس و رییس هیات مدیره گروه صنعتی گلرنگ

من در روز هفتم اردیبهشت ماه 1311هجری شمسی در سرکان از توابع شهر تویسرکان به دنیا آمدم. آن زمان در سرکان تنها تا کلاس چهارم ابتدایی میشد درس خواند. من در مدرسه تا
سال چهارم ابتدایی روزهای خوشی را پشت سر گذاشتم. به سال پنجم که رسیدم پدرم برای تجارت و کار همدان را انتخاب کرد و ما یک سال در همدان ساکن بودیم. بنابراین من کلاس
پنجم را در همدان خواندم، ولی برای کلاس ششم به سرکان بازگشتم و باید از سرکان به تویسرکان میرفتم. من و چند نفر از دوستانم از سرکان پیاده میرفتیم تویسرکان، چرا که آن
موقع هیچگونه امکان ارتباطی جز پیادهروی و راههای مالرو وجود نداشت. آن زمان ماشینی در مسیر تویسرکان به سرکان و بالعکس رفتوآمد نمیکرد. حتی راههای
همدان به تویسرکان یا ملایر، خاکی و خطرناک بود و تنها گهگاه ماشینی از همدان به تویسرکان میآمد. گاهی یک اتوبوس درب و داغان میآمد تویسرکان و مسافر به همدان می
برد. از تویسرکان هیچ راه ارتباطی مناسبی با اطراف نبود، حتی با سرکان که بخشی از تویسرکان است. ما پیاده میرفتیم و در طول مسیر پیاده روی با مشکلات سرما و مواجه شدن با حیوانات درنده مواجه بودیم.
پدرم علاقهمند به علم و دانش بود و خیلی به تحصیل من توجه داشت. مادرم نیز روحانیزاده بود و از پیشرفت علم اطلاع داشت و مرا همیشه تشویق میکرد. تشویقهای مادرم باعث شد
که من همیشه شاگرد اول باشم. از کلاس اول ابتدایی شاگرد اول بودم تا کلاس ششم ابتدایی. من همه مشکلات را به جان میخریدم و دوست داشتم تحصیل کنم؛ با سواد شوم و پیشرفت کنم. اما مدتی بعد مادرم فوت کرد و ما دچار مشکلاتی شدیم. دیگر کسی نبود مرا تشویق کند؛
دلداری بدهد و مشکلات را در نظرم آسان نماید. رفتوآمدها هم مرا اذیت میکرد. این بود که پس از کسب مدرک ششم ابتدایی پیش پدرم ماندم و شروع کردم به کمک به ایشان. این نخستین فعالیت اقتصادی و کاری من بود و نزد پدرم کار عطاری و صابونسازی می کردم. در آنجا من با علاقه خاصی کار پدرم را ادامه میدادم و ایشان نیز از نحوه کارم بسیار راضی بود و چند سالی پیش ایشان بودم. روزهای زیادی اندیشهام ادامه تحصیل بود. اغلب فکر میکردم حالا که به دلیل نبود امکانات نتوانستهام تحصیل کنم، پس بهتر است بروم محیط بزرگتر تا اگر بشود شبها تحصیل کنم و روزها کار کنم. این فکرها در سرم بود تا 20سالگی که ازدواج کردم. همسرم از اهالی شهر همدان و از خانوادهای فاضل، اهل علم و مذهبی است. بعد از ازدواج هم فکر هجرت به جایی بزرگتر مرا رها نمیکرد. بالاخره یک روز به همسرم گفتم بهتر است ما از سرکان برویم. ایشان هم مایل بود چون از محیطی بزرگتر به سرکان آمده بود. با تمایل ایشان و با مشورت پدر به
طرف همدان راه افتادیم. مدتی در همدان ماندیم اما در آنجا هم کارها بر وفق مراد نبود. تصمیم گرفتم به شهرهای دیگر سفر کنم. چند سالی هم در چند شهر دیگر اقامت داشتم و دیدم
اینها برای من جاذبه ندارد و عرصهی مناسبی برای فعالیتهایم فراهم نمیشود. بنابراین به سمت تهران حرکت کردم.
سال 1340 بود که به تهران آمدم. در تهران با گرفتاریها و مشکلات عدیدهای روبهرو بودم و روزهای سخت همچنان ادامه داشت. روزها به بازار میرفتم تا کاری دست و پا کنم و شبها
خسته و ناکام به خانه برمیگشتم. رفته رفته وضعیت معیشتیام سخت و سختتر میشد. تا اینکه چشمم به محصول تازه پودر خورد که برای مردی به نام کریشچی در سرای سیگارچی بازار بود. او با مردی کرمانشاهی به نام افشار شریک بود. کار و بار آنچنانی نداشتند. پودری میساختند به نام اورال که پودر ظرفشویی بود. به دیدنشان رفتم و فهمیدم که آنها در جاده
شهر ری پودر را تولید میکنند. آنها فروش پودر را به من دادند و من شروع کردم به فروش آن در مغازهها و فروشگاه ها. اما هرچه کردم کسی نمیخرید.
در مجموع تلاشم حاصلی نداشت جز این که من با آن مغازهدارها آشنا شدم. یکی از آنها که از همه جوانتر بود، حریری نام داشت که رفاقتی بین ما شکل گرفته بود و گاهی سر صحبتمان
باز میشد. یک بار به او گفتم: «اگر کاری برای من پیدا کنی بد نیست چون این کار، آن طور که باید نتیجهبخش نیست.» و بعد وقتی با بقیه مغازهدارها همصحبت شدم، همین درخواست را
با آنها مطرح کردم. روزها میگذشت و من همچنان عابر خیابانهای دراز و دالانهای باریک بازارها بودم تا این که یک روز که آقای مرا به آقای حسین نقیزاده مختاری (همان کسی که
بعدها پودر برف را تولید کرد) معرفی کرد که در پاساژ خرازی یک نوع پودر به نام فوم که هم پودر لباسشویی بود و هم پودر ظرفشویی تولید می کرد. از بازار امینالملک بیرون آمدم
و به روبهرو به پاساژ خرازی رفتم. پشت میز جوانی نشسته بود که از من چهار پنج سالی بزرگتر بود و لحظاتی بعد فهمیدم که او همان حسین مختاری است. خودم را معرفی کردم و گفتم:
«مرا آقای حریری فرستاده و پودر میفروشم و شما هم اگر مایلید، برای شما هم میفروشم.» او و شرکایش با تردید به من نگاه می کردند. بعد مختاری کیسهای کوچک روی میز گذاشت
و گفت: «بفرما! این یک کیلو از این پودرها! گفت: برو ببین میتوانی بفروشی یا نه!» به کمک آقای حریری توانستم کلی از پودرها را به بازار بفروشم.اما کار کارخانه مختاری به
سامان نرسید. شریکی انتخاب کرد که با او معاملهاش نشد. دوباره با کس دیگری شریک شد و باز هم نگرفت و نهایتاً کارخانه را به «لاجوردی»ها داد. مرا نیز به لاجوردیها برای فروش فله
پودر برف معرفی کرد. من کارمندشان نشدم، اما کار فروش پودر را برایشان آغاز کردم. شریک اول مختاری کارخانه کوچکی داشت که در آن مایع ظرفشویی و سفیدکننده و چند قلم دیگر
تولید میکرد و میفروخت. من که به دیدنشان در کارخانه میرفتم تمام مراحل ساخت را از
نظر میگذراندم و به زودی تمامی مراحل را به طور کامل فرا گرفتم. برای این که کاملاً با
روند کار آشنا شوم و چیزی را از قلم نیندازم، یکی دو هفته وقت گذاشتم و هر روز به کارخانه شریک اول مختاری میرفتم تا این که همه چیز را کاملاً فرا گرفتم و دانستم که چه چیزهایی
را باید با چه چیزهایی مخلوط کرد و چه وقت چه کاری باید انجام داد. پس از آن تصمیم گرفتم خودم آرام آرام کار تولید را آغاز کنم. روزهای زیادی در فکر بودم و پولهای حاصل
از فروش پودر را جمع میکردم تا نهایتاً توانستم در سال 1345 بعد از پنج سال حضور در تهران کارگاه کوچکی دست و پا کنم و در آن به تولید مایع ظرفشویی و سفیدکننده بپردازم…
کارگاه من از یک اتاق کوچک و یک حیاط کوچک در جاده تهران نو تشکیل میشد و خانه هم از فرحآباد به شهرآرا منتقل شده بود. پدرم در دوره ای به کار صابون سازی اشتغال داشت
و از همین بابت در نوجوانی تا حدودی با تولید مواد شوینده آشنا بودم. بنابراین برای آغاز فعالیت تولیدی، به همین زمینه یعنی صنعت شوینده گرایش پیدا کردم. در مرحله اول به ساخت
مایع ظرفشویی. مدتی بعد محصول سفید کننده را هم اضافه کردم و همین طور به ترتیب پودر لباسشویی به نام گلرنگ سوپر ، جرم گیر، شیشه شوی و همچنین نرم کننده البسه را نیز در سنوات بعد تولید کردم و مرتباً کارم را توسعه دادم.
در سال 1345برند گلرنگ را با نام محصولات شوینده و آرایشی بهداشتی گلرنگ ثبت کردم. مؤسسهای نیز به نام مؤسسه تولیدی ـ شیمیایی گلرنگ ثبت کردم و برای آن تقاضای پروانه
فروش نمودم. در سال 1350باز هم امکان گسترش پیش آمد و به نظرم محل تولیدم کوچک رسید و به وسعت محل کار اضافه کردم. در سال51 تعداد کارگرها به 36نفر رسید و من شرکت
پاکشو را تشکیل دادم. بعد از انقلاب در دوران دفاع مقدس و در سخت ترین شرایط، علاوه بر تولید، کار صادرات را نیز پی گرفتم. در آن زمان به دلیل شرایط ویژه دفاع مقدس، تعدیل نیرو برای اکثر شرکت ها
امری اجتناب ناپذیر بود. من هم جهت تأمین منابع انرژی شرکت، تداوم تولید و اشتغال پایدار کارکنان و خصوصاً جلوگیری از تعدیل نیرو، دست به کار صادرات میوه به انگلستان زدم و توانستم ارز مورد نیاز را جهت تولید تأمین کنم و به این ترتیب هم از تعدیل نیروها جلوگیری کردم و هم به فعالیت های کارآفرینانه و اشتغال زایی مولد خود ادامه دادم. در این دوره انواع شامپوها، مایع دستشویی، خمیر دندان، دستمال کاغذی و به عبارتی تقریباً بیشتر محصولات بهداشتی و شوینده با برندهای مختلفی چون گلرنگ، اوه، سافتلن و … در سطح گسترده و با کیفیت مطلوب به بازار کشور عرضه شد. طی همهی این سالها تلاش کردم با پسرم مهدی که همراه با کار، تحصیلاتش را هم تا مقطع دکترا ادامه داد و عهدهدار مدیریت عاملی مجموعه شد، همراهی و همفکری داشته باشم. با تأسیس گروه صنعتی گلرنگ در سال 1382جزو یکی از مهمترین گروه هلدینگ های تولیدی کشور قرار گرفتیم. این گروه شرکت های مختلفی مانند پاکشو، گلرنگ پخش، گلپخش اول، پدیده شیمی نیلی و … را شامل می شود و به عنوان یکی از پویاترین گروه های اقتصادی برآمده از بخش خصوصی و بالیده از همت مردمی است.
در حال حاضر بیش از 130
00نفر در این گروه صنعتی مشغول بهکار هستند و چشمانداز آن، پیوستن به فهرست 500شرکت برتر بینالمللی تا سال1404است. این کارآفرین بزرگ در سال 1398 دار فانی را وداع گفت. یادش گرامی و روحش شاد

برچسب‌ها:, , , , , , , , , , ,