شیرین پارسی بنیانگذار شرکت نوکشت شالیکاران خزر

شیرین پارسی بنیانگذار شرکت نوکشت شالیکاران خزر
تیر 2, 1399
3290 بازدید

شیرین پارسی بنیانگذار شرکت نوکشت شالیکاران خزر بخش: صنعت کشاورزی تابلوی افتخارات: – مدير نمونه کشاورزی استان گیلان در سال 1379 – برنج کار نمونه استان گیلان در سال 1383 – منتخب برگزيده کارآفرينی در جشنواره کارآفرينی گیلان در سال 1383 – جزو برگزيدگان زنان کشاورز برای سفر به اروپا جهت معرفی زنان توانمند ايران […]

شیرین پارسی
بنیانگذار شرکت نوکشت شالیکاران خزر
بخش: صنعت کشاورزی
تابلوی افتخارات:
– مدير نمونه کشاورزی استان گیلان در سال 1379
– برنج کار نمونه استان گیلان در سال 1383
– منتخب برگزيده کارآفرينی در جشنواره کارآفرينی گیلان در سال 1383
– جزو برگزيدگان زنان کشاورز برای سفر به اروپا جهت معرفی زنان توانمند ايران در حوزه کشاورزی در سال 1383
– زن نمونه استان گیلان در سال 1384
فعالیت ها و سمت ها:
– بنیانگذار و ريیس هیات مديره شرکت نوکشت شالیکاران خزر
– از موسسان و عضو هیات مديره عضو انجمن زنان کارآفرين ايران
– عضو هیات امنا جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زيست(شعبه گیلان)
– مؤسس و رئیس هیات مديره جمعیت زنان و جوانان حافظ محیط زيست گیلان
– عضو هیات مديره کشاورزان خبره کشور از سال 83تا ( 85تنها خانم عضو در اين هیات)

در سال 1334در تهران متولد شدم. هفتمین فرزند خانواده هستم. من و همسرم در فرانسه زندگی می کرديم. من در سال 1358 بعد از پايان تحصیلاتم در رشته ادبیات فرانسه در دانشگاه
نانسی فرانسه به ايران بازگشتم. همسرم که تحصیلاتش در رشته معماری را در آلمان گذرانده بود قبل از من در سال 1357به ايران آمده بود. در شرايط آن زمان به اين نتیجه رسیديم که
دست به يك کاری بزنیم که خودمان در حقیقت ارباب خودمان باشیم
. تصمیم گرفتیم در زمینهای کشاورزی که پدر شوهر من در منطقه غرب گیلان داشت کشاورزی کنیم. هیچ کدام هم سرشتهای از کشاورزی نداشتیم. ولی علیرغم تحصیلات غیرمتعارفمان با رشته کشاورزی، ساکن گیلان شديم. اين زمینهای کشاورزی در منطقه ای به
نام شاندرمن بود. شاندرمن، منطقه ای در غرب گیلان است که آن موقع يك روستا بود. جاده رشت به شاندرمن فقط تا شهر صومعه سرا آسفالت داشت و بقیهاش خاکی بود. در آن روستا ما
يك کلبه کوچك خیلی خرابه داشتیم. هیچ امکاناتی مانند آب و برق نبود. من همسرم را بسیار تشويق کردم که هیچ اشکالی ندارد و ما کشاورزی را در اين منطقه شروع می کنیم. بالاخره
آن جا رفتیم و کار کشاورزی را راه اندازی کرديم. سرمايه ما تنها آن زمین و يك موتور کشاورزی بود. يك سرپرستی هم پدرشوهرم از سال ها
قبل بر روی زمین ها گذاشته بود که به کمك همان شخص کار کشاورزی را در آن زمین ها
راه انداختیم. همه چیز خیلی ابتدايی بود. من بايد بگويم که تا سالهای 63تا 64 فقط با همسرم
همدلی میکردم، همسرم میرفت، من تنها در رشت میماندم. گاهی همسرم يکی دو ماه نمیآمد؛ چون جاده خراب بود و از طرفی ما هم ماشین نداشتیم.
هیچ کس را آن جا نمیشناختم. بهترين دوست من يك آهنگری بود که دم خانه ما پتکش را روی آهن میکوبید. اين صدا بهترين دوست من بود. چون فکر میکردم که يك کسی هست
که بیرون از اين جا زندگی را به جريان میاندازد. روزهای جمعه خیلی غمگین بود، چون دوست ما پتکش را برآهن نمیکوبید. اما من امید داشتم.
سال 67سال عجیبی بود. تامین آب زمین از رودخانه بود و آن سال آب رودخانه خیلی کم بود. آن سال همسرم شبانه روز کار کرد. همه اش سر مزرعه بود، چون آب به ما نمیدادند و
به خاطر موقعیت اجتماعی که ما داشتیم بیشترتحت فشار بوديم. در حقیقت ما خیلی پررويی کرده بوديم که آمده بوديم آنجا و میخواستیم باقی بمانیم. ولی به شما بگويم نصف مزرعه
سوخت و هیچ محصولی برداشت نکرديم. دائم میآمدم و نشاءها را نگاه میکردم، میديدم پلاسیده میشوند و من هیچ کاری نمیتوانم بکنم. زمین ترك خورده بود. بعد از اين جريان
همسرم مريض شد. ولی من به او گفتم اصلاً مهم نیست، بالاخره همین طور که يك سال، باران میآيد، يك سال هم باران نمیآيد. تو ناراحت نباش اصلاً ما از سال ديگر خیلی سخت تر کار

میکنیم که بالاخره همه اين مشکلات را جبران کنیم. با يك برنامه ريزی خودم کار را برعهده گرفتم. به همسرم گفتم نتیجه اين شکست ما اين است که در کشت و کارمان تغییری بدهیم. با
شکل سنتی حتماً هرسال شکست خواهیم خورد و هرسال ضربهپذيریمان بیشتر میشود. برای همین در حقیقت اولین کشاورزی بوديم که مزرعهمان را تسطیح کرديم؛ به خاطر آن شکل
سنتی کرتهای کوچك اصلاً ساماندهی آب امکان پذير نبود. سال بعد در مواجهه با مشکلات مالی مثلاً ٨تومان از يکی قرض میکرديم يك چیزی میخريديم، بعد از يکی ديگر قرض
میکرديم پول قبلی را میداديم و در واقع برای ماندن به اين شکل زندگی میکرديم. برای اينکه باقی بمانیم و به هدف مان برسیم.
يك ويژگی که در همه کارآفرينان ديدم اين است که شکست در حقیقت يك تلاش دوباره را برايشان به وجود میآورد؛ مانند يك چالش و مسابقه که هر وقت شکست میخوريم مقاوم تر
شويم. به عبارت ديگر شکست را تبديل به يك نقطه قوت کنیم. ما اولین کسی بوديم که در منطقه غرب گیلان با کمك مروجهای کشاورزی خزانههای علمی
گرفتیم. مردم اول فکر میکردند که ما ديوانه هستیم. مردم و به خصوص سرپرستی که ديگر عذرش را خواسته بودم هر روز میآمدند، نشاء کاری و کرتها را نگاه میکردند تا ببینند آيا

باز شده يا نه. سرپرست قبلی به همه مردم منطقه گفته بود اين خانم خیلی زن بی عرضهای است و هیچ کاری هم بلد نیست. اين حرفها برای ما مهم نبود .
بالاخره بايد درست میشد که شد، بطوری که همه بعد از چند سال کشتشان را علمی کردند، خزانهگیریشان را جوی پشته کردند، مزارع وکرتهايشان را بزرگ کردند. يعنی در حقیقت
ما الگويی برای منطقه شديم. من به همسرم قول داده بودم که همیشه همراهش باشم. بچه هايمبسیار کوچك بودند. آنها را همراه خودم سر مزرعه می بردم و فصل برداشت واقعا با ما کار
میکردند. پسرهای من خیلی کوچك بودند. پسر بزرگم وقتی ده سالش بود مثل يك مرد بزرگ کار میکرد. پسر کوچکم هم همین طور. من ساعت پنج و نیم صبح بیدار میشدم و
همراه کارگرها مشغول کار بودم. در اين سالها برايم مهم عمل کردن به قولی بود که به خودم دادم بودم. اهالی منطقه مرا به
خاطر جثه و ريزنقش بودنم قبول نداشتند. ولی بالاخره زبان گفت و گويشان را ياد گرفتم، بسیاری از کارگرهای مرد برايشان عجیب بود، وقتی من میگفتم چه طور کار کنند، بعضی ها
در لفافه و بعضی ها هم علنی میگفتند ما از يك زن دستور نمیگیريم، تو حق نداری به ما بگويی که چه کار بکنیم. در حقیقت همه اين سالها من يکی از اجزای لاينفك مزرعه شدم، از
صبح زود تا شب تاريك.
گاهی اوقات با خودم فکر میکردم و از خیلی ها میشنیدم که اين کارها يعنی چه؟ واقعاً هم
فکر میکردم که آيا در اين کارها انگیزه مادی است که من را به حرکت در میآورد؟ چون تا همین چندسال پیش دخل و خرجمان اصلاً به هم نمیرسید، واقعاً انگیزه مادی نبود. در يك
کارگاه آموزشی در گرگان که برای زنان کارآفرين گذاشته بودند، فهمیدم که من يك کارآفرينم. برگزاری اين کارگاه نقطه عطفی در تاريخ کارافرينی زنان در ايران است. اين
کارگاه در پی طرح شناسايی زنان کارافرين ايران به همت خانم صابر و دفتر امور مشارکت زنان وقت با مديريت خانم محتشمی پور برگزار شده بود.
به هرحال مهم نیست که من در روستا هستم، مهم آن انديشه جهانی من بوده و اين انديشهای است که در حقیقت همه ما را به يکديگر پیوند میدهد. میمانیم که موجب تغییر بشويم. ما
کاری نداريم که دولت به ما کمك میکند يا نه. اراده، پشتیبان ماست. هیچ چیزی را همین طوری به کسی نمیدهند. اول بايد خودمان را باور کنیم.

برچسب‌ها:, , , , , , , , , , , ,