مرسده نادری رییس هیات مدیره شرکت آداکراد بخش تجهیزات دندانپزشکی تابلوی افتخارات نماینده اعزامی زنان از طرف بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان در برنامه سالانه Unwomen لوح تقدیر از انجمن ملی زنان کارآفرین منتخب رهبر کارآفرین اقتصادی در دانشکده کارآفرینی دانشگاه تهران- 1395 نماینده برتر خاورمیانه در فروش تجهیزات دیجیتال دندانپزشکی- 1395 فعالیت ها […]
مرسده نادری
رییس هیات مدیره شرکت آداکراد
بخش تجهیزات دندانپزشکی
تابلوی افتخارات
نماینده اعزامی زنان از طرف بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان در برنامه سالانه Unwomen
لوح تقدیر از انجمن ملی زنان کارآفرین
منتخب رهبر کارآفرین اقتصادی در دانشکده کارآفرینی دانشگاه تهران- 1395
نماینده برتر خاورمیانه در فروش تجهیزات دیجیتال دندانپزشکی- 1395
فعالیت ها و سمت ها
مدیرعامل شرکت هودیان از 75 تاکنون
عضو هیات مدیره و مسئول کمیته بین الملل بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان از 95 تاکنون
عضو سابق هیات مدیره انجمن زنان مدیر کارآفرین
عضو سابق هیات مدیره انجمن ملی زنان کارآفرین
در سال 1352 در تهران متولد شدم. پدرم سرهنگ بازنشسته و مادرم خانه دار است. در دوران کودکی بسیار فعال و پر جنب و جوش بودم. همیشه با پسرها در رقابت بودم. چون پسرها فوتبال بازی می کردند من هم دوست داشتم بازی کنم. دوست داشتم در کوچه ها بازی کنم با اینکه پدر تعصب داشت اما من گوش نمی دادم و می گفتم که چرا پدر بقیه بچه ها اجازه می دهند اما شما نمی گذارید. پدر خیلی حامی من بود. در 8 سالگی در مدرسه شکوه زبان انگلیسی خواندم. امکاناتی که داشتم خیلی بیشتر از دوستان و هم سن و سال های من بود. کارهایی که در فامیل مرسوم نبود را اولین بار انجام می دادم و همه استناد به من می کردند و انجام می دادند. رشته تحصیلی ریاضی را به طبع پسرها انتخاب کردم. اصلا به این فکر نکردم که شاید بخواهم پزشکی را تجربه کنم. ملاک انتخابی من در هر زمینه رقابت بود. چون از کودکی زبان انگلیسی خواندم در کلاس زبان مدرسه دیگر درسی نبود که بخواهند به من یاد بدهند و در سن 17 سالگی به عنوان مدرس در مدرسه شکوه مشغول شدم. یکی از شکل گیری های مدیریتی و رهبری شخصیت من با تدریس زود هنگام در مدرسه شکوه شکل گرفت. انگیزه و علاقه زیادی داشتم. جرات زیادی به خرج می دادم و کاری که پیشنهاد می شد سریع قبول می کردم و موفق بودم.
جوانان امروزی با پول همه چیز را می سنجند. به محض اینکه می بینند پول دریافتی کم است جا می زنند. من با پولی که از تدریس کسب می کردم شاید فقط می توانستم یک دست لباس بخرم. ولی عشق شدیدی به تدریس داشتم. جزو بهترین های مدرسه شکوه بودم. صبح در دانشگاه و عصر مشغول مدرسه و تدریس بودم. در دانشکده مهندسی به من پیشنهاد کار دادند. در حین تحصیل و تدریس دوره های کامل کامپیوتر را گذراندم و قبل از فارغ التحصیلی در دانشکده مهندسی الکترونیک مشغول به کار شدم. بعد از مدتی متوجه شدم در کار دولتی نمی توانم به آنچه می خواهم برسم؛ چراکه همیشه در پی صبح را به ظهر رساندن بودند و برای اهدافشان کار نمی کردند. خانم هایی که با من همکار بودند رضایت کاملی از این شغل داشتند چون هم به خانواده و زندگی رسیدگی می کردند و هم کار و درآمد داشتند. اما من دنبال خانه داری و همسرداری نبودم و این شغل مرا راضی نمی کرد و اهداف دیگری داشتم. صرف اینکه زن بودم پروژه های شهرستان هم به من داده نمی شد. دانشگاه علوم پزشکی نمایشگاهی دایر کرد که پروژه ساختمانی و نمایشگاه آن با ما بود. همسر آینده ام با یک هیات فنلاندی برای راه اندازی صادرات بازار خاورمیانه به ایران آمده بودند. از آنجایی که زبان خارجه من بسیار قوی بود، به عنوان مترجم با این هیات همکاری کردم و با همسر آینده ام آشنا شدم. برای گسترش بازار خودشان در ایران به یک فرد فعال، باهوش و دارای مدرک مهندسی و تسلط کامل بر زبان خارجه نیاز داشتند و به من پیشنهاد همکاری دادند. من هم چون از محیط دولتی کارم راضی نبودم قبول کردم و خواستم کار در شرکتهای خصوصی را هم تجربه کنم.
وقتی با خانواده در میان گذاشتم با مخالفت های شدیدی مواجه شدم اما من کار خودم را کردم. بعد از مدتی همکاری همسر آینده ام چون نمی توانست خودش تمامی کارها را در دست بگیرد و شرکت جدیدی در دست تاسیس داشت، به من سمت مدیرعامل را پیشنهاد داد. من کمی تردید داشتم چون نمی دانستم که مسئولیتم چه می تواند باشد ولی چون گفتند که حمایت می کنند و پشت ما هستند قبول کردم. اما متوجه شدم هرچه خطر و مشکل است برای مدیرعامل است. اگر امروز به من پیشنهاد مدیرعاملی دهند اصلا قبول نمی کنم؛ چرا که تمامی خطرات و مشکلات این شغل را لمس کردم. من خوشبختانه در ازدواج خیلی خوش شانس بودم که همسرم اصلا مانع پیشرفت و فعالیت هایم نبود چون در فنلاند زندگی کرده بود و دید وسیعی در مورد کار بانوان و خصوصا من داشت.
ما زمانی هم تولید و کارخانه و دفتری به عنوان نمایندگی در خاورمیانه در دبی داشتیم. از سرویس، فروش و حتی ایجاد نمایندگی ها را از هند تا عربستان دست ما بود. ایران تنها کشوری بود که نمایندگی در دبی داشت. چون تعداد کشورها زیاد بودند نمی توانستیم به صورت مستقیم در همه کشورها فعالیت داشته باشیم. وقتی نمایندگان مان را کاملا متخصص می کردیم و بازار کار برایشان ایجاد می شد از آن کار کناره گیری می کردیم و سراغ ایجاد نمایندگی جدید می رفتیم. متاسفانه به علت مشکل ویزای ایرانی در منطقه خاورمیانه کار ما با مشکل مواجه شد. بعد از آن با تحریم ها مواجه شدیم و رفته رفته کار دفتر نمایندگی دبی را خیلی کم رنگ کردیم. ما یکی از شرکت های بین المللی هستیم که تجربه های بسیار گسترده ای داریم.
در دوران تحولات ارزی که در زمان احمدی نژاد در کشور به وجود آمد، با یک بدهی فوق سنگین ارزی مواجه شدم، که یک شبه به سه برابر تبدیل شد، تمام تلاشهای من در این مدت فعالیتم و هرآنچه که درآوردم به زیر صفر تبدیل شد. نمی توانستم چنین اتفاق سهمگینی را بپذیرم و به مرز سکته رسیده بودم. دو هفته در حالت کما بودم. ضربه سنگینی بود، که بعد از آن همسرم از سفر برگشت و به من گفت: با این راهی که در پیش گرفتی یا سکته می کنی و بستری می شوی و با این حجم بدهی به دو مشکل بزرگ گرفتار می شویم. بلند شو و برای حل این مشکل راهی پیدا کن چون من با این تحولات حجم کاریم بیشتر شده و نمی توانم در کنار شما بمانم و به ناله های شما گوش کنم. کمی فکر کردم و راه درست انتخاب کردم و شروع به حل مشکل کردم. یک کفش آهنی پوشیدم و راه وزارت بهداشت و شرکتهای فنلاندی را طی کردم. با همه کسانی که کار می کردم چه مشتری و چه شرکتهای مربوطه وارد مذاکراتی شدم و کمی زمان برای پرداخت بدهی ها گرفتم. در طی این دوران نگذاشتم کسی از کارمندانم متوجه این مشکل عظیم ما بشود. ناگفته نماند که چقدر با مشتری ها و قراردادها به مشکل خوردیم. قراردادهایمان با ریال بسته شده بود و چون دلار سه برابر شده بود برای عرضه به مشتری مشکلات زیادی داشتیم. من مجبور شدم خیلی قوی باشم. ما هردو سال یکبار در نمایشگاهی در آلمان شرکت می کردیم که آن سال به علت مشکلات مالی و روحی نمی خواستم شرکت کنم اما همسرم به هر طریقی بود مرا برد. وقتی رفتم متوجه شلوغی یک غرفه شدم و رفتم تا ببینم علت شلوغی چیست. پرسیدم این چیست؟ گفتند: اهل کجایی؟ چون در دبی اقامت داشتم گفتم: من از دبی آمدم. رفتند و نماینده دبی را آوردند که اطلاعات بدهد، وقتی عربی صحبت کرد گفتم: من ایرانی هستم و عربی نمی دانم و اطلاعات می خواهم. بعد از سوال های متعدد، گفت: ما به دنبال شما می گشتیم. چون طی سوالاتش متوجه شد که شرکت ما در این حوزه فعالیتهای بین المللی دارد و از عملکرد قوی ما مطلع شده بود پیشنهاد ملاقاتی دیگر داد تا مفصل راجع به آن صحبت شود. آنها در پی بازار در ایران بودند و با توجه به سوابق ما خواستند ما با آنها همکاری کنیم. من هم بعد از تحقیقات در مورد این دستگاه متوجه شدم جنس مورد نظر بسیار عالی و موثر و مورد نیاز ماست. یک دعوتنامه به تمامی دندانپزشکان و دندانسازان دادیم و در هتل بزرگ سیمرغ این گردهمایی برای معرفی محصولمان انجام شد.
در شرایط مالی و روحی بسیار بد و از زیر صفر دوباره شروع کردیم. شرکت ما چنان فعالیت گسترده ای ایجاد کرد که در سال95 به بازار اول منطقه تبدیل شدیم. برای من اگر نشود وجود ندارد، هیچ ترسی ندارم و به توانایی های خودم ایمان دارم. به راه راست و صداقت در کار شدیداً پایبندم و اینها دلایل خوشنامی ما در بازار است. تمامی کنگره های ما علمی است. روش های تبلیغاتی را نمی پسندم. آخرین موضوعی که در حال حاضر به آن فکر می کنم پول است.
هیچ راه درآمدی آسانی وجود ندارد جز دزدی، پول بی زحمت وجود ندارد، همه که نباید کارآفرین باشند. به کاری که عشق می ورزید و علاقه دارد بپردازد. هرکسی باید خودش را در خودش پیدا کند و دنبال علایق خود باشد. دنبال راه ساده ی یک شبه نباشید و توانایی هایتان را تقویت کنید.
نظرات